تلاش1

ساخت وبلاگ

یکی دو روزه که خیلی بی حالم، به نظرم احمقانه اس تلاش کردن وقتی که خیلی عقب هستی از همه چی. وقتی رفتم کلاس رایتینگ با خودم میگفتم که کی حوصله داره اینارو بخونه، بعنی باورم اینه که خیلی از حالت ایده آل فاصله دارم، خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم که بلد نیستم و الان با این وضعیت اقتصادی و گرونی ها این طوری مثل لاک پشت جلو رفتن منو به هیچ جا نمی رسونه. عقیده ای که پس ذهنم هست همینه. با سرعت پایین و با هدف هایی که من دارم، تلاش نکنم بهتره، بهتره بخوابم و استراحت کنم چون خیلی خیلی زمان میبره تا بخوام به جایی برسم و کاری بکنم برای خودم. پس بیخیالش میشم. حالا این عقیده از کجا اومده توی ذهنم چطوری شکل گرفته وافعا نمی دونم. من دوست دارم سریعتر به هرچی که می خوام برسم. مثلا اگه پسفردا کلاس زبان دارم، همین امشب همه کارامو کرده باشم و کتابو بسته باشم دیگه. یا که کلا بیخیالش بشم و تا جایی که میشه به تعویق بندازمش. این معیارهای خیلی سنگینی که میذارم برای خودم خیلی ناامیدم می کنه و باعث میشه که اصلا جرکت نکنم، یجا ساکن بمونم و همش بخوابم چون جرکت کردن منو بجایی نمیرسونه.

نمی دونم این همه کمال گرایی و حس ناامیدی از کجا اومده سراغم و چطوری شد که کار من به اینجا کشید. من انقدر آدم ناامید و کم انرژی نبودم. چون شاید سنم شده انقدر و به دور و بری هام نگاه می کنم و زندگی ایده آلی که توی ذهنم به تصویر کشیدم باعث میشه حرکت نکنم. من مثلا یه ماشین زیر پات باشه به یه آپارنمان 70. 80 متری این به نظرم زندگی نیستش به نظرم خیلی خار و خفیف میاد همچین زندگیی. یا مثلا حقوق ماهانه 2 تومن به نظرم احمقانه اس و زندگی خفت باری هستش. اینا همه چیرایی هستن که باعث میشن من حرکت نکنم، چون می دونم الان توی بازار کار چیزی بیشتر از 2 میلیون انتظارم نمی کشه. پس چرا باید زندگی کنم اینطوری که خیلی غم انگیزه. پس میبینی معیارهای من خیلی درب و داغونه، هم خیلی عجولم و همه خیلی پرتوقع و هم ناامید از پیشرفت کردن و به جایی رسیدن. حس می کنم 90 درصد رو هم از دوران دانش آموزیم بع ارث بردم، اون موقع لامسب هرچقدر تلاش می کردی اتفاق خاصی نمیفتاد. توی یک زیرزمین نمور و تاریک میشستم پای درسام در حالیکه هیچ علاقه ای بهشون نداشتم و اصلا نمی دونستم چرا دارم اینکارو می کنم، یعنی داشتن علاقه و اشتیاق حتی به اندازه یک درصد برام مهم نبود. از همه چی مهمتر این بود که بتونم مامان بابام خوسجال کنم و بین بقیه بچه ها ادعام بشه و از بقیه سرتر باشم ک ه بهشون بگم ببین من از همتون بهترم وگرنه واقعا نمی دونستم دارم چیکار می کنم و به چی دقیقا علاقه دارم. یعنی مال من نبودش اون کارا. چیزی نبود که من عمیقا بخوام. اما الان همه چی مال خودمه، هیچکسی بهم نمیگه تو چیکار می کنی و اصلا خودمم لزومی نمیبینم که به کسی جواب بدم از این بابت، اما با این حال نگاه کن که هیچکار نمی کنم، چون خودم دوست ندارم چون تا حالا کاری برای خودم انجام ندادم و برای خودم چیزی نخواستم یاد نگرفتم که خودم توی اولیت بذارم. الان اگه من ماهی 2 میلیون هم در بیارم خب 2 میلیون خیلی بهم گمک می کنه، اعتماد به نفس بالایی بهم می ده، می تونم لباس بخرم یعد مدتها که همه لباسام کهنه شده و همه دردم اینه که پول ندارم که بخوام لباس بخرم. می تونم یه سیستم روی ماشین ببندم، می تونم با دوستام آحر هفته ها با حیال راحت برم بیرون شهر. می تونم نوشیدنی بگیرم و با رفیقام پارتی برگزار کنیم. می تونم یه سگ بخرم و ازش مراقبت کنم، می تونم برم کلاس آواز بالاخره دنبال چیزی که دوست دارم و همیشه علاقه داشتم بهش، می تونم کم کم پولام جمع کنم یه مسافرت خارجی برم. بالاخره زندگی همیناس دیگه. می خوای چیکار کنی مگه می خوای جای خدا بشینی و یه کره زمین دیگه تولید کنی. بشین یه کاری پیش بگیر و جلو ببر و خدارو شکر کن بابتش. هیچکسی هم ازت توقع نداره، اصلا هیچکسی هم نه، من خودم ازت توقع ندارم که بخوای کار خاصی بکنی و آپولو هوا کنی همین که یکم تحصیلات داری و کار می کنی و هدف داری بقیه اشم لذت داشتن دوستای خوب و پدر و مادر خوب و خانواده خوب همین کفایت می کنه چی از این بهتر.

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت: 11:35