تلنگر

ساخت وبلاگ

از وقتی که مدیر واحد شدم استرسم زیاد شده و به هم ریختم. گاهی حس می کنم بدنم درد می کنه و فشرده شده. بعضی وقتا با خودم حرف می زنم و گلایه هایی که دارم با خودم میگم. فحش می دم بد و بیراه می گم. خلاصه که حسابی افسار زندگی از دستم در رفته.

اینجور مواقع با خودم فکر می کنم، میگم اگر ذهن آدم یه دکمه داشت که می تونستی تفکراتت متوقف کنی و بجاش زندگی کنی چقدر خوب میشد. من به خودم سخت می گیرم، از خودم توقع زیادی دارم و همش فکر می کنم که باید یه آدم کامل باشم. کسی از تو اینو نمی خواد. کسی از تو نمی خواد که تو فوق العاده باشی، تو فقط باید تلاشت بکنی و سعی کنی جلو بری، بقیه اش مهم نیست. هر جایی هم که به چالش خوردی می تونی حلش کنی و براش یه فکری بچینی.

میگن طرف از ترس تب، میمیره، این داستان منه، هنوز اتفاقی نیفتاده حس می کنم که شاید شکست بخورم شاید نتونم از خودم دفاع کنم و به خواسته هام برسم. خب این باعث احساس درموندگی و شکست میشه. این باید حل بشه.

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 7:20