1

ساخت وبلاگ

امروز بعد از ظهر، مثل چند روز گذشته، سرحال نبودم، بعد از ظهر کلی خوابیده بودم و تازه ساعت 7 شب بیدار شده بودم و راه افتادم و یکمی سر حال شده بودم. دوباره افکار وسواس گونه ای سراغم اومد و هچمه زیادی از نا امیدی و سرزنش و انتقاد از خودم سرازیر شده بود و ته ذهنم فقط این بود که من یه شکست خورده هستم و امشب هم شکست می خورم، امشب هم کاری نمی کنم و اگر کاری بکنم هم بازم مطلوب و موفق نخواهد بود. این باور من بود که من حتی اگر کاری هم بکنم باز هم جواب نمیگیرم ازش. خلاصه بگذریم، با خوذم گفتم بذار یکم کارامو بکنم، به هر حال من چه کاری انجام بدم چه ندم این افکار دهنمو سرویس می کنه شروع کردم کارای زبانم یکم انجام دادن، حین انجام دادنش هم بازم این صدا توی سرم بود که تو خوب نیستی تو خیلی چیزا بلد نیستی و به جایی نمیرسی آخرش و خیلی ضعیفی هیچی بلد نیستی تو نمی تونی تو شکست می خوری تو به جایی نمیرسی و خلاصه هزارتا از این فکرا. اما به هرجال گذشت بعدشم می خواستم برم باشگاه همین حس ناامیدی که چی می خوای بری که چی، حوصله داری تو که هیچی نمیشی بازم بود ولی گفتم بازم به هر حال این صدائه هست بذار برم حالا. رفتم و اومدم.

الان هم که می خوام بخوابم می دونم که صبح با هجوم این افکار و این صدا توی سرم که ببین دیر شد هنوز هیچکاری نکردی خیلی سخته نمی تونی وای توانایی ندارم خدایا دارم میمیرم کمکم کن حالم بده نمی خوام زنده بمونم، می خوام فقط بخوابم و این جور فکرا که دوباره سرازیر میشن بهم. اما این فکرا که همیشه هست چه من کاری بکنم چه نکنم پس به کاری بکنم، زندگی بکنم حداقل/پ.

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت: 11:35