ارزشها

ساخت وبلاگ

از کجا شروع کنم! فرقی نمی کنه. مگه می خوام واسه ملکه بریتانیا نامه بنویسم. از هرجا دوست داشته باشم شروع می کنم. بگم که این افکار و احساسات تکراری که مثل یک سری الگو توی ذهنم مونده و دائم میاد و میره، الانم اومده، بعد کلاس رفتنم هم اومده، خیلی ناجورم اومده خیلی پر زورم اومده. وقتایی که محیطای جدید میرم همچین پر زورتر میاد و انگاری که می خواد یهو کله پام کنه و زمینم بزنه اما من وایمیستم مقابلش. از خستگی های عاطفیم بگم که امروز یه دختری اومده بود توی کلاس، فوق العاده زیبا، یا حداقل به چشم من زیبا اومده بود. خدا واسه پدر و مادرش نگهش داره و پدر بزرگوارش بیامرزه که چنین هنرمندانه این بچه رو معماری کرده. اما می دونی چی اذیتم می کرد، فکر اینکه این که انقدر خوشگله چرا مال من نباشه، مگه من چمه، مگه من چی کم درازم، چرا این دختره، دوست دختره من نباشه! خلاصه کلی احساس بد بهم دست داد و کلی از انرژیم به فکر کردن به این دختره هدر رفت. اول اینکه دختر که کالا نیستش بگی این مال من باشه، مگه عروسکه که مال تو باشه. دوم اینکه هر موقع با هرکس وارد یه ارتباط شدی و احساس کردی که مناسب هم هستین و احساس نزدیکی به هم کردین، اونوقت بگو که می خوام باهاش دوست باشم چه دختر خوبیه، نه کسی که فقط چهره اش دیدی، اندامش دیدی و خوشت اومده و ذوق زده شدی. سوم اینکه چرا وقتی یکی خوشگله و زیباست احساس می کنی که اگر با تو دوست نباشه تو یه ایراد و نقصی داری و مشکل از توئه. بعنی همیشه من یه آدم خوشگل که ببینم اولین چیزی که میاد توی ذهنم اینه که تو جذاب نیستی تو خوب نیستی این مال تو نیستش تو ناقصی تو بی ارزشی هزارتا فکر این شکلی میاد تو ذهنم که بهم بگه چون تو ایراد داری اینا مال تو نیستن برای همین آدم خوشگل که میبینم سریع معذب میشم و حس بدی پیدا می کنم مسبت به خودم. 

اگر بگم که از عصر که اومدم خونه چقدر فکرای ناجور اومده توی سرم چقدر الگوهای تکراری فکری و سرزنشی توی فکرم اومده و آزارم داده که شاید باورتون نشه، جالبه امروز دوستم که من همیشه تحسینش می کردم، اومد منو تحسین کرد ولی من اصلا باورم نشد فکر کردم داره دروغ میگه می خواد سرکارم بذاره، داره الکی میگه تا خودشو توی دلم جا کنه، خلاصه اصلا باورم نشد چون به خوذم همیشه می گم که خوب نیستم و باور دارم هم که خوب نیستم واسه همین کسی ازم تعریف کنه شاید اصلا ناراحتم بشم و معذب بشم. 

حالا هم همینطور خیلی گیج و منگم و کلی فکرای محتلف توی سرم دارم که نمی دونم باهاشون چیکار کنم. خب ولی من باید زندگی کنم، همه مشکل دارن همه حالشون بد میشه و اذیت میشن، افسرده و غمگین میشن و احساس حقارت می کنن ممکنه یه روزایی پایین باشن و ناامید اما بالاخره خوب میشن، تو هم اگه الان نا امیدی و پایین هستی و حس بدی داره اجازه بده این حسا بیاد و بره مقاومت نکن در مقابلش. تو هم یه انسانی مثل هزار انسان دیگه مسئولیت زندگی خودت بپذیر و سعی کن در جهت رشد خودت قدم برداری، یادت باشه که تو یه انسان ویژه و عجیب غریب نیستی تو یه انسانی که باید مواظب زندگی باشی

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 156 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت: 11:35