خون آشام احساسی***********پست خیلی مهم

ساخت وبلاگ

زیاد حوصله ندارم، این دو روز که خانواده رفته بودن مسافرت، منم خیلی سرحال نبودم، یعنی اولش سر حال بودما اما بعدش کم کم بی حوصله شدم، برنامه ای نداشتم برای خودم، کم کم انرژیم کاهش پیدا کرد و هی کلافه تر شدم. جالبه بعضی وقتها انقدر منفعل و بی برنامه هستم که مثلا از ساعت 6 عصر منتظرم که شب بشه تا بتونم شام بخورم، شام خوردن بهم انرژی و انگیزه میده. بعد که شام تموم میشه، از اون موقع همه انرژی و انگیزه ام برای اینه که زمان والیبال برسه بتونم بازی والیبال نگاه کنم. یعنی جذاب ترین بخش امروزم، غذا خوردن و والیبال دیدن هستش. هیچ برنامه و خلاقیتی یا علاقه ای هیچی از خودم نداشتم امروز. بعد جالب تر از اون که همش سعی می کردم توی گروه های مجازیم بچرخم یا اینکه به چیزایی فکر بکنم که مربوط به بچه های کلاس بشه، یعنی می خواستم یه چیزایی بوجود بیاد که ذهنم درگیر بشه. مثلا داشتم فکر می کردم که فلانی و فلانی توی کلاس دست به یکی کردن که منو اذیت کنن و می خوان منو دست بندازن. 

یه مطلبی توی یکی از پیج های اینستاگرام خوندم برام جالب بود، داشت در مورد خون آشام های احساسی صحبت می کرد. میگفت بعضی ها همیشه دنبال انرژی گرفتن از دیگران هستن، حالا چه می خواد این انرژی مثبت باشه چه منفی، این افراد دائما نیاز به توجه دارن، نیاز دارن تا یکی براشون تصمیم گیری کنه و تایید کنه که چه کاری درسته و چه کاری غلط و یه سری ویژگی های دیگه ای که الان یادم نمیاد. اینا همه چیزایی هستش که من توی خودم می بینم.

یکی دیگه از این ویژگی هارو من به تازگی با تجربه هایی که اخیرا داشتم به دست آوردم. اون هم اینه که من نیاز به مراقبت زیادی از طرف دیگران دارم یعنی باید خیلی مواظب باشن که حرفاشون به من بر نخوره و اگه بر خورد با قهر من روبرو میشن و باید بیان و ازم عذرخواهی کنن و من انقدر باهاشون بد رفتاری و قهر می کنم تا متوجه بشن، یعنی اونا رو مقصر می کنم و همه چی میندازم گردن اونها، حتی بقیه اتفاقات بدی که واسم میفته. مثلا اگه "س" یجا یه رفتاری با من کرد، من دیگه همه فکر و ذکرم میشه کار اشتباه اون و انقدر منتظر می مونم و با انفعال و بی توجهی و قهر و تیکه انداختن منتظر می مونم تا طرف بیاد و عذرخواهی کنه یا یه واکنشی نشون بده. در حالیکه احساسات من مال خودم هستن من قرار نیست منتظر بمونم تا یه نفر بیاد حال منو خوب کنه بهم احساس خوبی بده، بقیه مسئول احساسات من نیستن. مثلا اینکه شوخی کردن و حرف زدن "س" با "الف" باعث ناراحتیه من میشه، من نمی تونم توقع داشته باشم و طلبکار باشم از "س" که تو اینکارو نکن وگرنه من ناراحت میشم، بعد بیام باهاش بد رفتاری کنم که تو چرا اینکارو می کنی، همش تقصیر توئه که حال من بده و من عصبانیم، تو زندگی منو خراب کردی، تو باعث شدی من حالم بد بشه و .... این منم که مسئول احساسات خودم هسنم و اگر ناراحتم می کنه باید یجوری یا رفتارم و یا طرز فکرم تغییر بدم تا اینکه احساس بهتری داشته باشم منم که برای خودم تصمیم میگیرم و زندگیم کنترل می کنم، احساساتم هم مربوط به خودم و برای خودم من هستن. این رفتار کودکانه همراه من مونده مثل بچه ای که همه چی از مادرش میخواد و دوست داره اون براش همه چی فراهم کنه، اما وقتی که بالغ میشی خودت باید برای خودت فراهم کنی چیزهایی رو که میخوای. مثلا اگه دستت تنگه پول ندازی نباید پدرت بخاطرش سرزنش کنی. 

نمونه دیگه اش دعوایی بود که با یه بنده خدایی کردم، من توی رانندگی خیلی زود عصبانی میشم شاید یه بخشیش هم بخاطر کل کل و یا ترس باشه. طرف یه اشتباهی کرد بهش فحش دادم اونم قاطی کرده بود و میخواست بیاد دست به یقه بشه. خب مردم دوست ندارن بهشون توهین بشه. هرکس بهش توهین کنی ناراحت و عصبانی میشه اما بسته به شخصیت و فرهنگش یه طور رفتار می کنه. من باید احساس خشم و عصبانیت و ترسم کنترل کنم و مسئولیتشون به عهده بگیرم. شروع نکنم به فحاشی کردن به یه نفر دیکه بخاطر اینکه عصبانی شدم. بگم تو حال منو بد کردی الان باید تقاصش پس بدی.

الان می خوام اینارو تمرین کنم اینکه یاد بگیرم احساساتم مال خودمه و خودم باید مسدولیتشون به عهده بگیرم، بقیه وظیفه مراقبت کردن از احساسات من ندارن. 

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 194 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56