خلاصه اتفاقات

ساخت وبلاگ

می خوام از اتفاقاتی که این چند روزه افتاده بنویسم. از دیروز بگم که سر کلاس زبان، س کنارم نشسته بود، حس می کردم که چقدر کشش زیادی دارم بهش، واسم قابل هضم نبود که چرا انقدر میل دارم بهش از لحاظ فیزیکی. عطری که زده بود و اندام ظریفش برام جذابیت داره، اما اینکه اون چیزی که من می خوام نیستش و رفتارهایی انجام میده که من دوست ندارم خیلی اعصابم خورد می کنه. بیشتر کنارش معذب میشه، مثل یه کسی که می خوام توی آغوشم بگیرمش اما نمیشه. احساس می کنم قبل از اینکه هر قضاوتی داشته باشم و هر فکری بکنم اول باید بپذیرم که برام جذابیت داره و بهش کشش دارم. بعدش به این فکر کنم که چه کاری باید انجام بدم. همیشه با خودم میجنگم، به خودم می گم خاک بر سرت اگر به همچین کسی کشش داشته باشی و دوسش داشته باشی ولی واقعیتش اینه که دوسش دارم، اما همه این انکارها و خود درگیری ها باعث ایجاد نفرت نسبت به خودم و اون میشه. حالا به نظرم بهتره که بپذیرم هیچ ایرادی نداره که تو از یه نفر خوشت میاد و بهش علاقه داری حتی اگه فرد مناسبی برات نباشه. مهم اینه که به صلاح خودت رفتار کنی و کاری بکنی که باعث آرامش خودت باشه و نه آزار و اعصاب خوردی.

مساله دوم اینه که این روزا یه رگه هایی از تفکر مثبت توی خودم میبینم میگم که ببین حالا زندگی در هر صورت خودش داره پیش میره، چه تو بخوای و چه نخوای روزگار میگذره حالا چرا خوشحال نباشی. پس یکم مثبت تر فکر کن با افراد بیشتری در ارتباط و تماس باش و سعی کن که کانکشن برقرار کنی با بقیه تا این ارتباط روحیه ات ببشتر کنه و آرامش بیشتری بهت بده، من بعضی از دوستام میبینم که چقدر راحت هستن و شادن می تونم از اینا یاد بگیرم. توی خلوت و تنهایی خودم هم یاد بگیرم که بیشتر شاد باشم و به نیمه پر لیوان نگاه کنم همیشه. چیزی که باعث میشه خیلی راحت نباشم مشکلاتمه، مشکلات بهم احساس بدبختی میدن. مثلا دکتر که دیروز بهم گفت باید یکی دوهفته اضافی وایسی. چاره اش گفتن نه هستش، میگم نه من علاقه ای ندارم، تموم شد و رفت. اما این باعث آزار و ناراحتیم میشه. یا مثلا مساله سیالاتی که می خواستیم حل کنیم و حل نشد اون هم باعث اعصاب خوردی هست برام ، هزارتا مثائل ریز و درشت که میاد توی ذهنم، یا مثلا افرادی که گاهی باهاشون در تماس هستم یا خصوصا توی رانندگی که خیلی اعصالبم خورد میشه احساس می کنم توی میدون جنک هستم. اینا خورده و ریز میان روی مخم و حالم خراب می کنن، حس می کنم متزلزل هستم خیلی وقتا. 

دارویی که می خورم، حس می کنم هربار بعد یه مدت بهش عادت می کنم و اون سرحال بودن و شاداب بودنش برام تکراری میشه به مرور زمان، برای همین الان هم همین حس دارم، فکر می کنم عادت کردم، البته مساله دیگه ای هم که هست سر موقع نمی خورمشون، همش جابجا میشه چند ساعت تایم خوردنش. 

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 184 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56