عینک بی اعتمادی و ناتوانی 1

ساخت وبلاگ
امشب بهم پیام داد، گفت سال جدید شروع شده بیا کدورت ها رو بذاریم کنار و گفت اگه حرف بدی بهت زدم و ناراحتت کردم ازت عذر می خوام. بعدش صحبتمون ادامه پیدا کرد، تصمیم گرفته بودم که بهش بگم رابطه فقط رابطه همکلاسی هستش. اما می دونستم از این حرفم عصبانی میشه، چیزی نگفتم بهش. اما همچنان معتقد بود که من بهش بدبین هستم و من هم همچنان حس می کنم که دختر خوبی نیستش. در این که به درد همدیگه نمیخوریم و خیلی تفاوت داریم با هم شکی ندارم، اما چیزی که باعث میشه از نزدیک شدن بهش بترسم، دلیلش چیز دیگه ای هست. این اتفاقاتی که افتاد واسم خیلی رنجیده خاطرم کرد. چند روز پیش در موردش خیلی نوشتم. الان هم اون ترس و نگرانی دارم که دوباره بهم آسیب بزنه و مستاصل بشم. خیلی جالبه یه دختر 45 کیلویی منو میترسونه. اتفاقاتی که بینمون افتاد تا یه حدیش دلسرد کننده و ناراحت کننده بود. اینکه من وقت و انرژی گذاشتم برای رابطه اما اون چیزی که می خواستم از رابطه در نیومد. خی این ناراحتیه توی همه رابطه ها هستش. مثل اینه که با یه نفر 4، 5 سال توی رابطه باشی بعد بفهمی که طرف میخواد بره خارج از کشور زندگی کنه و تو هم قصد این کارو و اصلا شرایطش نداشته باشی. بخش دیگه ناراحتیم اینه که حس می کنم قصد آزار دادنم داشته و به قصد این رفتارها رو کرده باهام، یعنی نیتش آزار دادن من بوده، اینه که منو حسابی کفری می کنه و کنترلم از دست میدم. یاد آزار و اذیت های دوران کودکیم میفتم. یکی داره به قصد آزارم میده و من هیچ کنترلی ندارم. نمی تونم از خودم دفاع کنم باید بشینم و شکنجه شدن خودم تماشا کنم. اون طرف هم به قصد آزار میاد جلو. این اتفاق واقغا برای من میفتاد. برادرم به قصد آزار دادن من، هر روز منو کتک میزد. نمی دونم شایدم خودش توی آزار و ناراحتی بود و این راهی برای تخلیه کردن خودش بوده. هرچی بوده اون دوره گذشته. به عینه میبینم که خیلی ها فقط از دیدن هیکلم ازم حساب میبرن و میترسن ازم. اما من از درون همون بجه ضعیف و رنج دیده هستم هنوز. خیلی وقتا شاید اخم کنم و عربده بزنم و فحش بدم، اما بازم ته دلم می ترسم که شاید بخوان اذیتم کنن و قصد ناراحت کردن منو داشته باشن.

حالا ماجرای این دختره هم همینه. میگفت من در مقابل محبت دیگران توان "نه" گفتن ندارم و وقتی کسی بهم لطف و محبتی کنه منم دوست دارم جبران کنم. این عین واقعیت هستش. وقتی کسی بهش توجه کنه اونم خیلی سریع توجه می کنه به طرف و شروع می کنه به محبت کردن بهش، دست خودشم نیست. خوب یا بدش پای خودش ولی من دوست ندارم با همچین کسی رابطه عاطفی داشته باشم. اما مشکل اساسی من با این دختر اینه که رفتارهای اون باعث احساس ضعف و حقارت در من شد و حس بی اعتمادی# شدیدی نسبت بهش پیدا کردم، حس کردم که دشمن من هستش و داره منو شکنجه میده برای همین با تمام وجودم ازش متنفر شدم. الانم ترسم همینه. ساعت 4 هستش و هنوز خوابم نبرده، چون میترسم دوباره شکنجه بشم، دوباره باهاش صمیمی بشم و بعد حس کنم که داره آزارم میده و از خودم و اون متنفر یشم و منفعل بشم. اون به دختره که خودش هزارتا داستان داره، اون وسیله آزار من نیستش، این خود منم که با تصمیمات اشتباهم و با افکارم باعث آزار خودم میشم. 

در آخر اینم بگم که آزموده را آزمودن خطاست، من هراسم کنار میذارم، این دختر هم هدف های خودش داره شاید یه جیزی توی من دیده و خوشش اومده، شاید قلبا دنبال یه رابطه و آرامشه اما ویژگی های شخصیتی و فرهنگی مون به هم دیگه نمی خوره و متفاوت هستیم، اونم مدلش اینطوریه و شخصیتش اینه. 

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 173 تاريخ : يکشنبه 25 فروردين 1398 ساعت: 2:42