اتفاق_س1

ساخت وبلاگ
اتفاق: دوست همکلاسی زبانم دعوتم کرد خونش. رفتیم فوتبال بازی کردیم و یکی دیگه از بچه ها هم اومده بود و در مورد رابطه و این چیزا صحبت می کردیم. نمی دونم چی شد که بحث این دختره شد. دوستم گفت که تا حالا چندین بار شب ها بهش گفته که اگه می خواد واسش شام درست کنه ولی اون گفته که نمی خواد. وقتی این حرف شنیدم حس خیلی بدی پیدا کردم. تا یک ساعت شوکه بودم.

فکر: با خودم فکر کردم که این احتمالا چقدر تلاش کرده که بتونه یه ارتباطی با ایمان برقرار کنه، حتی بهش می گفته که واست غذا درست کنم. کسی که من دوسش دارم انقدر ضعیف و سطح پایین رفتار می کنه، میخواد با هر ضرب و زوری خودش بچسبونه به یک پسر غریبه. جدا از اینکه حس می کنم اینکارش خیانت به من هستش، از حماقتش خیلی عصبانی هستم و اینکه فکر می کنم من باید ازش مراقبت کنم و اجازه ندم که با یک پسر دیگه اینطوری وارد یک رابطه بشه، انقدر ساده لوحانه. بخاطر این خودم سرزنش می کنم. حس می کنم اگه ایمان بخواد خیلی راحت می تونه ازش سوء استفاده کنه، حتی سوء استفاده جنسی. کنار اینها، فکر می کنم خودم هم خیلی ساده و احمق هستم، با خودم می گفتم این ایمان داره به من پوزخند میزنه، کسی که من این همه روش سرمایه گذاری کردم و دل بستم بهش، حالا این داره به راحتی مخش می زنه. من خیلی پخمه هستم، دوست دختر منو به این راحتی پشت سرم بر زدن. خیلی تحقیر کننده اس.

احساس: احساس حقارت و حماقت دارم. پشت سرم چه راحت منو دور زده این دختره و ایمان که به چه سادگی کافیه یک اشاره بکنه تا راحت بتونه سوء استفاده کنه ازش. از خودم بدم میاد واسه این سادگی و حماقتم. حس می کنم که اصلا جذبه ندارم و آدم دوست داشتنی نیستم اگه بودم ولم نمی کرد. در کنار اینا حس عذاب وجدان هم دارم. که چرا این دختر انقدر احمقه.

رفتار: با این که دقیقا چند روز قبلش دوباره با این دختره صحبت کردم و باهاش یجورایی آشتی کردم اما بعد این اتفاق دوباره حس بدم بهش شکل گرفت و تمام تلاشم می کنم که ازش دوری کنم. این فکر به سرم زده که این قضیه رو بهش بگم و بگم که چقدر آدم سستی هستش، به این راحتی گول می خوره و جذب یه نفر دیگه میشه. خودشو انقدر کوچیک می کنه که حتی به طرف می گه بیا واست شام درست کنم آخه آدم انقدر احمق. بعدم پشت سرت می گن ببین این دختره چقدر بدبخت و تو کف هستش. طرف پیش خودش تورو سوژه می کنه. این چند روز هیچ پیامی بهش ندادم هیچ حرفی نزدم و دوباره باهاش قهر بودم و به فکر اینکه چطور بتونم این کاراشو تلافی کنم و حالش بگیرم.

(جالبه حس می کنم یه بخش بزرگی از این حس خیانت شدن بهم و اعصاب خوردی هاش به خاطر عذاب وجدان هست. از دست خودم شاکیم و فکر می کنم وظیفه منه که ازش مراقبت کنم، حس می کنم دیگران میخوان گولش بزنن و ازش سوء استفاده کنن برای همین خیلی داغون میشم. انگاری که بچه ات دارن گول میزنن) 

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 30 بهمن 1397 ساعت: 8:42