اتفاق_س3

ساخت وبلاگ
اتفاق:

بخش اول: امروز داشتم باهاش چت می کردم. طبق عادت شروع کردم به تعریف کردن ازش. گفتم لبای غنچه ای و خوشگلی داری. حس خوبی بهم میده وقتی از دیگران تعریف می کنم، باعث میشه توجهشون بهم جلب بشه. حس می کنم اینجوری بیشتر ازم خوششون میاد. اما در کنارش نسبت بهشون توقع پیدا می کنم، با خودم میگم که من دارم انرژی میذارم توی این ارتباط، حالا اونام باید این کارایی که برام کردن بهم برگردونن. اما همیشه اینطوری نیستش. اونی که دوستت داره واسه همون چیزی که هستی دوستت داره و بهت محبت می کنه. اونی هم که دوستت نداشته باشه هزاریم که خودت بکشی توجهش جلب کنی تغییری توی رفتارش ایجاد نمیشه. آدما بر اساس درک شخصیشون رفتار می کنه نه بر اساس چیزایی که ما بهشون میگیم. 

بخش دوم: وقتی داشتیم صحبت می کردیم بهم گفت تو باید واسم شام درست کنی. منم انگشت بر دهان مونده بودم که این چه توقعی هستش که از یک پسر داری. حس می کردم منو خر فرض کرده، یا شاید انقدر من ضعیف رفتار کردم که حالا فکر می کنه باید از من یه همچین درخواستی کنی. شایدم بنده خدا داشته شوخی می کرده نیاز به این همه تجزیه و تحلیل نداره. اما اصل ماجرا اینه که از موقعی که فهمیدم به ایمان پیشنهاد داده که شام درست کنه براش، احساس حسادت پیدا کردم و توقع دارم که اون به من هم همین پیشنهاد بده و واسه من غذا درست کنه. ولی نمی کنه، به همین خیال باش! اما فی الواقع از دستش شاکی هستم خب من که باهات صمیمی تر هستم چرا واسه من همچین پیشنهادایی ارائه نمی کنی! اینها به کنار، وقتی کسی درخواستی ازم می کنه خودم تحت فشار میبینم، حس می کنم قدرتی برای نه گفتن ندارم، اما توی بدترین شرایط هم می تونی به دیگران محترمانه نه بگی و درخواستشون رد کنی. این حق منه که تصمیم بگیرم، جزو مسائل شخصی من هستش. کسی نمی تونه منو مجبور به انجام کاری کنه.

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 30 بهمن 1397 ساعت: 8:42