راستش اعتماد به نفسم یکم از دست دادم، حس می کنم که نمی تونم با بچه ها همراه بشم، با شوخی هایی که می کنن و صحبت هایی که میشه ازتباط برقرار نمی کنم خیلی وقت ها و سرم توی لاک خودمه. این باعث میشه حس کنم که از جمع جدا هستم و یک وصله ناجور هستم، حس می کنم که دیگران دارن به من فکر می کنن و میگن این حسین چرا انقدر ساکته، چرا هیچی نمی گه مشکلش چی هستش! این الگوی نقص و ناتوانی همزمان واسم فعال می کنه. نقص برای اینکه شاداب نیستم و همراه نیستم با بقیه، حس می کنم آدم نچسب و منزوی هستم، نمی تونم درست ارتباط برقرار کنم با دیگران. این بهم حس بدی میدم حس می کنم انقدری جذابیت ندارم توی جمع و سرد هستم. دیگه حس خوب و دوست داشتنی بودن ندارم نسبت به خودم. بعد از اون الگوی ناتوانی میاد سراغم، دیگه حس می کنم نمی تونم کاری انجام بدم، مثلا وقتی استاد سوال میپرسید و بحث آزاد داشتیم، حس می کردم دیگه نمی تونم حرف بزنم و زبونم نمی چرخید دیگه. ذهنم از کار افتاده بود و باور داشتم که نمی تونم حرف بزنم و واقعا هم نمی تونستم چی بگم، چون تصمیمم گرفته بودم، به خودم گفتم که اطلاعات کافی برای حرف زدن نداری پس حرف نزن و هیچی نگو این حس واسم تبدیل به حس شرمندگی شد و ساکت شدم برای مدت طولانی تا این که کلاس تموم شد و با حرفای کوچیک با بچه ها یکمی اوضاعم بهتر شد.
تفکر جایگزین: بعضی شوخی ها به نظرم خنده دار نمیاد یا اینکه توی مود خندیدن نیستم، همین که در جمع حضور دارم و دور هم هستیم ارزش داره، بودنمون کافی هستش. نیازی نیست همه چی خنده دار باشه برام و با همه بخندم و به همه چی بخندم. بعضی وقت ها یک لبخند کافی هستش. شاید نیاز به لبخند هم نباشه. ایمان باهام یه شوخی کرد من حواسم نبود، سان برگشت بهم گفت با تو هستش. من برگشتم بهش نگاه کردم و خندیدم. می تونستم هم نخندم و رد بشم. من دوست داشتنی و جذاب هستم نیاز نیست با حرف زدن و همراهی کردن با همه اونو اثبات کنم به دیگران. عادتم اینه که با دیگران همراهی کنم و تاییدشون کنم، اگر تاییدشون نکنم حس بدی بهم میده، اما این الگوی اطاعت هست، توی اوج قهقهه و شلوغی جمغیت می تونی سرت به کار خودت باشه و از خودت لذت ببری، شایدم تصمیم بگیری که یجا برگردی و وارد صحبت ها بشی نظر بدی و بخندی و شوخی کنی. هر تصمیمی گرفتی حق تو هستش و نیاز به توضیح به دیگران نداری براش.
هرچی از هرجا...برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 154