حس حمله ور شدن

ساخت وبلاگ
داشتم توی گروه پیام های بچه ها رو می دیدم، یه نظر گذاشتم زیر پست این دختره، بعد برگشت یه حرفی زد، خیلی به هم ریختم، گفت تو از اون دسته مردهایی هست که نباید هیچکی دلش به حالت بسوزه. اصن توقع نداشتم همچین حرفی بزنه. خیلی حس بدی گرفتم مگه من چیکار کردم باهاش. من باهاش بحث و جدل زیاد کردم ولی من آدم بده نبودم، من سعی می کردم که از حد و مرزهای خودم مراقبت کنم. اما خب معمولا این چیزا خودمم خوب جذب می کنم. زود ناراحت نمیشم و واکنش نشون میدم. دست و پاهام منقبض شده. بیشتر از همه ترس از رسوا شدن دارم با اینکه کار بدیم نکردم و همه چیز یک روند طبیعی داشته، رابطه که به هم می خوره دلخوری هم پیش میاد معمولا. اگه توی شخصی بهم همچین حرفی میزدم خیلی ناراحت نمیشدم ولی اینکه توی گروه همچین حرفی بهم نسبت داد خیلی عصبانی و ناراحتم کرد. شاید همه این حسا، همون حس عصبانیت و ناراحتی باشه که من درست درکش نمی کنم. ولی زود واکنش نشون دادم می خواستم بهش اثبات کنم که اینطوری نیستش. اما در هر صورت این اتفاق افتاده من ناراحتم و عصبانی. اما هرچی بیشتر ناراحتی نگه دارم بدتر میشه. مجبورم رهاش کنم. به هر حال عقیده افراد متفاوته، لزوما که همه نباید یه شکل فکر کنیم. ولی می تونم بازم بگم که با تک تک سلول های وجودم ازش بدم میاد و هم دوسش دارم. خیلی مریضه، کلا کرمو هستش. از این آدمای کینه ای و درب و داغون، ظاهرش دوس داره خوب نشون بده ولی باطنش خیلی کینه ای هست. حداقل من رو بازی می کنم، حرفی نمیزنم ولی این خودش صمیمی میگیره ولی بعدش میاد اینطوری برخورد می کنه. بهترین تنبیه واسش همون بی اعتنایی هستش بذار انقدر کرم بریزه جونش دربیاد. واسه خودش شخصیت قائل نیست، همش خودش کوچیک می کنه. 

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 21:27