شسیشسی

ساخت وبلاگ
دیشب با حمید صحبت می کردم، خیلی منطقی نگاه می کنه به مسائل. راهنمایی های خوبی میده. دوباره یه سری پیام ها توی گروه رد و بدل شده بود که واسم هضمش سخت بود. نمی دونم چجوری تفسیرش کنم. نزدیک ترین چیزی که همیشه ت ذهنم میاد اینه که منو دوست نداره و داره منو دور میزنه، بهم بی توجهی می کنه و می خواد با یکی دیگه بپره برای همون اینطوری رفتار می کنه. این خیلی حس بدی بهم میده. اینکه یکی بخواد اذیتم کنه و دورم بزنه. قبل این مسائل، یه سری اتفاقات دیگه هم افتاده بود مثلا یجایی یه نفر یه حرفی بهم زده بود، حس می کردم تحقیرم کرده و این بخاطر بی ارزگی منه که این اتفاقا میفته. الان هم خودم مقصر می دونم یجورایی میگم چرا زودتر جلو این مسائل نگرفتی، خودتو هی کوچیک کردی و تحمل کردی ولی اون هرکاری دوست داشت کرد. به قول حمید تو از ذهن اون خبر نداری، چون قبل این مسائل رفتار اون هم خیلی خوب بود، شبا بخاطر من بیدار می موند، لحظه به لحظه آمارم می گرفت. اما از یجایی به بعد یهو کمرنگ شد رابطمون. شاید یه بخشیش من مقصر بودم، یه بخشیش هم به خاطر رفتارهای اون بود که میخواست هرطور دوست داره با بقیه رفتار کنه. یه سری ملاحظات رعایت نمی کرد. دیشب از خودم پرسیدم که آیا واقعا می خوای با کسی که این مسائل رعایت نمی کنه و تعهد رفتاری نداره، دوست داره آزاد باشه و با جنس مخالف تا حدی که لذت می بره شوخی کنه و حد و مرز مشخصی رعایت نکنه. نه فقط بخاطر خودخواهی خودم، به نظرم درست نیست با هر کسی و سر هر مساله ای کل کل کنی. شاید منظوری نداره اگه بخوام خوشبین باشم صرفا یه قلقلک عاطفی هست واسش اما در هر صورت معلومه که خوشش میاد از اون. به این چیزا کاری ندارم فقط دیشب وقتی اون متن ها رو خوندم اول خیلی عصبی شدم که چرا انقدر راحت ایگنورم کرده و بی اعتنایی کرده بهم. نمی دونم دقیقا چجور کاراکتری داره و به دنبال هستش. اما میدونم که تغییر نمی کنه فقط حس بدی دارم احساس می کنم عضلات بدنم منقبض شده و دمای بدنم رفته بالا. فشار خونم رفته بالا. عصبی و بی قرار هستم. می خوام این تصور آزار دهنده از خودم دور کنم. تصور اینکه من با ارزش نیستم و آدم دوست داشتنی نیستم برای همین ازم فاصله گرفته، نمی تونم این اتفاق به تفاوت های فردی نسبت بدم. اما در مجموع این تقصیر من نیست، من خواسته هام گفتم اونم نمی خواست دل بکنه ازم برای همین رابطه رو کات نکرد. حتی من یه چند باری تهدید به تموم کردن رابطه کردم و با این حربه کنترل کنترلش کردم. اما اون می تونست و نمی خوایت. به قول مشاورم میگه همیشه بدترین نسبت به خوذت میدی حس می کنی همه مشکل از خودته. حالا بگم که لیاقت منو نداشت یا که چی. چیزی که بیشتر از همه برام منطقی تر هستش تفاوت هامونه، من یه شکل دیگه فکر می کنم اون توی یک دنیای دیگه هستش، منطقی نیستش که بخوایم حتما همدیگه درک کنیم، خیلی آدما متفاوتن و به راحتی کنار هم زندگی می کنن، به یک توافق می رسند که از یجایی رابطه رو کاهش بدن یا قطع کنن، این یکی از چیزایی که حس کافی بودن برای خود بهم میده. اینکه مسیری انتخاب کنم که منجر به مراقبت بیشتر از خودم بشه. این رابطه هم خوبی هایی داشت توی یک دوره ای احساس قشنگی داشت ولی شاید یکم دیر واقعیت ها قبول کردم. خب طبیعی هم هست آدم خبر نداره از همه چیز. زمان می بره تا درک کنی تفاوت های رفتاری. 

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 185 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 14:50