آسیب پذیری (پست مهم)

ساخت وبلاگ
داشتم فکر می کردم که چی شد اوضاع به این شکل تبدیل شد. من حواسم نبود یا دیر تصمیم گرفتم یا اون خیلی غافلگیرانه رفتار کرد. نمی دونم، فکر می کنم ترکیبی از این دوتا باشه.

هم من خیلی بی گدار به آب زدم و زود احساسی شدم. چون دخترا همیشه اول رابطه خیلی قوی میان جلو. خیلی سریع احساساتی میشن و حرفایی میزنن که فکر می کنی واقعا بهت علاقمند شدن. مثلا در مورد معیارهات در مورد ازدواج صحبت می کنن باهات. دوست دارن از همه چیت سر در بیارن و از سیر تا پیاز زندگیت بدونن اما این نباید فریبت بده، این مسائل مربوط به اول رابطه هست بعد به مرور کمرنگ میشه و تازگی خودش از دست میده، اون موقع هستش که دختر تصمیم میگیره می خواد باهات بمونه یا نه. خب من اولل این رابطه تحت تاثیر این رفتارها قرار گرفتم، خب طبیعی هم هست ولی باید واقعیت ها هم در نظر گرفت، مثلا شرایط سنی، مالی و فردی خودت. 

مساله دوم نوع روابط اجتماعی اون هست که به نظرم خیلی متفاوت و غافلگیر کننده بودش، معمولا پایبندی آدما توی فرهنگ ما حداقل خیلی بیشتر هستش. دو نفر وقتی به هم نزدیک میشن حساسیتشون نسبت به هم زیاد میشه و بیشتر مواظب رفتارشون هستند. اما خب توی این رابطه من چیزی که دیدم این بود که اون خیلی زود به افراد نزدیک میشه خصوصا به پسرها، دوست داره سریعا احساساتش زیاد کنه صمیمیت ایجاد کنه، چندان ابایی نداره از حرف بقیه، اینکه دیگران چی قضاوت کنند، البته این چیز بدی هم نیست. اما این که یه دختر با هر پسری به این سرعت صمیمی بشه و نزدیک بشه برای من عجیب هستش. نمی تونم همچین چیزی قبول کنم و تحملش کنم. اگر بین ما رابطه ای هستش باید هر دو با صمیمیت جلو بریم و یه فاصله ای رعایت کنیم با بقیه. به چشم من قشنگ نمیاد و حس می کنم کسی که اینطوری باشه از چشمم میفته. به هر حال فرهنگ ها هم متفاوته، نه اونقدر سختگیر خوبه که طرفت آزار بدی و نه اونقدر راحت و بیخیال که مثلا دوست دخترت از صبح بیدار بشه با یه نفر دیگه شروع کنه به چت کردن و درد و دل کردن. خیلی زود جذب بقیه میشه این واسم هضمش سخته. کافیه باز یه نفر پیدا بشه که یه سری ویژگی های دیگه داشته باشه باز سریع کانکت میشه باهاش.

موردی که از این دوتا خیلی مهمتره احساس آسیب, پذیری, هست. توی یک مرحله ای قرار می گیرم که احساس می کنم دارم دچار آسییب میشم یا یکم دارم اذیت میشم، خیلی هول می کنم اضطراب می گیرم احساس خفگی بهم دست میده و تمام بدنم منقبض میشه. حس می کنم دارم شکنجه میشم از طرف بقیه. خب این برام سخته، من دوران کودکی سختی داشتم، خیلی اذیت شدم توی بچگیم، بهم فشار اومد. اعتمادم نسبت به بقیه کم شد و سعی کردم که فاصله مو با بقیه حفظ کنم. شاید اگه یکی دو سال پیش چنین ماجراهایی برام پیش میومد فکر می کردم که زنده بیرون نیام ازش و دیگه آخر دنیا باشه، اما الان با همه دردایی که دارم تحمل می کنم اما زنده موندم و امیدوار هستم، از یه بابت هم خوشحالم که یه چیزایی یاد گرفتم از این روابط. مثلا یاد گرفتم که پای عقاید خودم وایسم و جایی که لازم هست خیلی جدی خط قرمز های خودم مشخص کنم و تعارف بذارم کنار. این یه نوع احترام به خود هستش. الان که خط قرمزهام مشخص کردم و رابطه به پایان رسید خیلی حس بهتری دارم واقعا. خوشجالم که بالاخره تصمیم گرفتم. هرچند درد داشته باشه، درد وابستگی و مدتی که درگیر بودیم.

مساله چهارم، روحیات آدماس. من به زندگی خودم نگاه می کنم، من آدم احساسی هستم و نیاز به ارتباط بالایی دارم، باید ارتباطم با دیگران بیشتر باشه و از اون مهمتر نیاز به احترام و صمیمیت توی رابطه دارم، اینارو باید بپذیرم، بپذیرم که نیاز به آرامش دارم، آدم آرومی هستم و حساس شاید بشه گفت، پس باید شرایط مناسبی برای خودم فراهم کنم تا به آرامش بیشتری برسم، نه اینکه برعکس خودم به آب و آتیش بزنم و مشکلات درست کنم برای خودم. بهتره وقتی که شرایط سخت میشه، بیشتر مواظبت و مراقبت کنم از خودم و هوای خودم داشته باشم تا اینطوری بیشتر لذت ببرم از زندگیم و زودتر این شرایط پشت سر بذارم.

مساله مهم: من وقتی از کسی عصبانی بشم سعی می کنم تا جای ممکن خشم در خودم نگه دارم تا در وقت ممکنش بتونم اون تخلیه کنم، مثل دوران کودکی که همیشه به این فکر می کردم که چطور می تونم داداشم بکشم و از بین ببرم، چون همیشه اذیتم می کرد و کتکم می زد. به خودم هر لحظه یادآوری می کردم که یادت نره یاهات چیکار کرده، نکنه به موقع گول بخوری و دوباره باهاش دوست بشی، ازش فاصله بگیر، این خشم درون خودت نگه دار، این نفرت نگه دار تا یادت بمونه که فاصله ات باهاش حفظ کنی و اجازه ندی دوباره بهت نزدیک بشه و آسیب, بزنه بهت این اتفاق الان هم داره میفته، هر چند لحظه به خودم یادآوری می کنم که این دختر چیکار کرد، احساس نفرت و حقارت درون خودم زنده می کنم تا یادم بمونه و دوباره شروع نکنم به چت کردن باهاش. اما اینجا یه مرز باریکی هست بین تصمیم گیری و قاطعیت و زنده نگه داشتن حس نفرت. خب من می تونم تصمیم بگیرم و پای تصمیمم وایسم بدون اینکه حس نفرت درونم ایجاد کنم. نیاز به اینکار نیست باید در مورد این مساله بیشتر فکر کنم.

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 160 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 14:50