خشم خفته یا منطق بیدار

ساخت وبلاگ

از تقریبا 2 هفته پیش که قرص های ضدافسردگیم تموم شد دیگه قرص نگرفتم و به مرور داره حس و حالم عوض میشه. یه مقدار خشم درونیم نسبت به افراد داره زیاد میشه. نمی خوام دنبال مقصر بگردم چون مقصر معلومه کیه. همه رفتارهایی که باهام شد و من لایقشون نبودم. بی احترامی ها و خشونت های هر روز و فشار روانی زیادی که هر روز به یک کودک وارد بشه نتیجه اش غیر از این نخواهد بود. حالا از این صحبت ها که بگذریم یه چندتا برخورد سر کار پیش اومد که خیلی حالم بد کرد. یکیش وقتی بود که یکی از همکارا بهم تیکه انداخت گفت هیکلت انقدر درشته اما آروم صحبت می کنی. البته از واکنش خودم راضی بودم کلا هیچ عکس العملی نشون ندادم بهش. از نظر من اون یه آدم احمق بی فرهنگه چرا باید خودم و ذهنم درگیر مضخرفاتش کنم. تجربه ام داره به مرور بیشتر میشه و بیشتر می فهمم که چقدر ما آدما ناقص هستیم چقدر گاهی اوقات از جایگاهی که توش هستیم پایین تر هستیم. میبینیم که مثلا مدیرعامل شرکتمون چقدر تصمیم های اخمقانه ای میگیره یا مثلا مدیر بخشمون چقدر اطلاعاتش کمه و تصمیم هایی که گرفته چه ضربه هایی به شرکت زده. اما با این حال مدیره. یا مثلا این همکار دیگمون که فکر می کردم چقدر آدم خوب و قابل اعتمادیه اما سر یه اختلاف نظر کوچیک قهر کرد و گوشی روم قطع کرد. من همیشه فکر می کردم که مثلا بعضی آدما خیلی خوبن و یا اینکه همیشه میشه روشون حساب کنی. و اینکه اونا از من بهتر میفهمند و تصمیمات بهتری می گیرند. اما الان میبینم که اصلا اینطور نیست، ادما میانگینی از حماقت و خوبی هستن. فقط بسته به شرایط هست که رفتارهای مناسبی انجام میدن و یا اینکه حماقتشون گل می کنه.

من از بچگی به خاطر رفتارهایی که باهام شده بود همیشه دنیال عذالت میگشتم، دنیال یه آدم خوب که اون بتونه منو از این وضعیت نجات بده یا مخافظت کنه ازم، اما الان میبینم که اینطور نیست، نه آدم مطلق خوبی وجود داره و نه کسی که محافظت کنه ازم. خودم باید از پس مسائل بر بیام و یه استراتژی بریزم که آسیب نبینم و زندگی خوبی داشته باشم.

یک نمونه اش اینکه من به حرف های دیگران خیلی اهمیت میدم، مثلا مدیرمون بگه آقای فلانی چرا کند هستی چرا دیر کارات انجام میدی و عقب افتادی از کارهات، ناراحت میشم و بهم بر میخوره. اما واقعیت اینه که این حرفا از سر حماقت و ناآگاهی هستش و نباید برای من اهمیت داشته باشه. مدیر بخشمون نزدیک 70 میلیون قطعه خریده برای شرکت که همشون اشتباه بوده و الان هم کاری نمی تونن بکنن. خب پس ببین قضیه چیه! چرا باید به حرفای این افراد اهمیت بدی و فکر کنی که از تو بهترن پس حرفاشون حقیقت داره. یا مثلا اون پسره دهاتی دیگه که توی صحبت کردنش مشکل داره نمیتونه از کلمات درست استفاده کنه، بجای اینکه ناراحت بشی، بهش بخند و دلت به حالش بسوزه که یه مهندس انقدر احمق و بی فرهنگه که نمی تونه چندتا کلمه درست ادا کنه. در مجموع اینو میخوام بهت بگم، هیچکس از این کسایی که توی شرکت کار می کنن در حدی نیستن که بخوان به تو یگن چی درسته چی غلطه، همشون تهشون باد میده و حماقت درونشون موج میزنه پس اگه بهت حرفی میزنن یا حرکتی می کنن برات مهم نباشه.

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 190 تاريخ : چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت: 23:21