زندگیت روی حرف دیگران بنا نکن

شاید خیلی چیزا باعث شده که این روزا زیاد سر حال نباشین و عصبی باشم اما مهمتر از همه اینه که دارم وقتم روی این میذارم که ببینم دیگران چطور در مورد من فکر می کنند یعنی اینکه چطور می تونم قانعشون کنم که از من حمایت کنند یا اینکه چطور سرکوبشون کنم که دیگه نتونن در موردم نظر بدن. هر دوتای این رویکردها باعث میشه خیلی انرژی زیادی ازم بره. اتفاقی که امروز افتاد برام و خیلی داشتم از کوره در میرفتم. یکی از همکارا که مخالف صحبت من بود و بعدش مدیر بخش که اون هم یه چیزی توی همون مایه ها گفتش، واقعیتش آدما زیاد حرف میزنن از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست ولی دهن مردم رو نه.

می دونم که من هم هرچی جلوتر برم و بیشتر رشد کنم نظرات مخالف بیشتری رو پیش روی خودم میبینم که شاید باعث ناراحتی بشه. مساله مهمی که هست مردم همیشه حرف میزنن تو آزادی که به حرف اونا گوش بدی یا اینکه از کنار صحبت هاشون بگذری و فقط با یه "نه" ساده مخالفت خودت اعلام کنی. مثل کاری که امروزم می تونستم انجام بدم و کمتر خودم ناراحت کنم.

این خستگی شاید یه مقداری باعث شده که نتونم روی خودم کنترل کافی داشته باشم و اوضاع رو راست و ریس کنم. اما می خوام برگردم به عقب وقتایی که هنوز خیلی بچه هارو نمیشناختم و اصلا برام مهم نبود که چه کسی چی در مورد من فکر می کنه یا چی میگه. فقط اینو توی ذهنم داشتم که این اگر هم یک روزی کسی خیلی بهم سخت گرفت از اینجا میرم و یه کار دیگه پید می کنم و می دونم که کار پیدا کردن برام سخت نخواهد بود.

از فردا هم دوباره با همین رویه میرم جلو و برام مهم نیست که دیگران چه فکری می کنند فقط کار خودم انجام میدم و میرم. جالبه که الان هم دارم به نظرات دیگران فکر می کنم. بیشتر از یادگیری و کار و تجربه الان نیاز دارم که ذهنمو جمع و جور کنم و یکمی به خودم برسم چون اینطوری اوضاع یکمی داره سخت میشه برام یکم آزادانه تر و مستقل تر زندگی کنم.

مثلا چه اهمیتی داره که فلان دوست من داره جیکار می کنه و چه حرفی میزنه این خیلی مهمتره که من برای خودم زندگی کنم اگرم کسی از من چیز بیشتری داشت ازش یاد میگیرم و تشکر میکنم. یادگیری ما هم متناسب با تایمی هستش که می تونیم برای یک کار بذاریم.