دلم تنگ شده واسه نوشتن

ساخت وبلاگ

خیلی وقته که با خودم خلوت نکردم و فکرام روی کاغذ نیاوردم. امروز صبح که از خواب بیدار شدم سینه ام خیلی درد میکرد، از وقتی رفتم سر کار خیلی بیشتر سیگار میکشم، قبلنا یه نخ میکشیدم کافی بود الان وقتی بیرونم پشت سر هم سیگار روشن میکنم. رفتم سر کار که زندگیم بهتر بشه و رشد کنم اما خود در گیری هام و فکرام بیشتر شدن، حریص تر شدم برای به دست آوردن همه چیز، برای انجام دادن همه کارا به بهترین شکل و از همه جلوتر زدن. معلومه که آدم دردش میاد. یکمی باید ترمز بگیرم با خودم حال کنم، کارایی که دوست دارم از سر علاقه انجام بدم نه از سر حرص و طمع و زیاده خواهی. مثلا زبان بخونی که در جا مثلا بشی استاد زبان یا آیلتس نمره 8 بگیری. زبان بخون چون دوست داری.

آدمایی که از پیش برای خودشون قانون میذارن و یه چیزایی رو تمام شده میدونن برای خودشون اذیت میشن. برای من که همیشه این شکلی بوده، همیشه هر هدفی تعیین کردم برای خودم یعنی باید به اون هدف میرسیدم و اگه نمیرسیدم باید خود سرزنش میکردم چون به اندازه کافی خوب نبودم. حالا چه اشکال داره چهارتا هدفم بذارم بگم این کارارو می خوام انجام بدم، بدون اینکه پامو روی خرخره خودم بذارم و تازیانه بزنم به خودم. رسیدیم انجام میدیم در حد توان، نرسیدیمم انجام نمیدیم. توی این زندگی هیچی قطعی نیست هیچی از پیش تعیین شده نیست یه سکه میندازی هوا هزارتا چرخ می خوره. زندگی صد هزارتا چرخ میخوره از امروز تا فرداش.

همه اذیت شدنام و رنج کشیدنام واسه اینه که می خوام همه چی تحت کنترلم بگیزم، همه گوشه گیری ها و انفعال هام هم به خاطر همینه. میترسم اشتباه کنم، میترسم موفق نشم شکست بخورم. حالا شکستم بخوریم که چی مگه تا الان کم شکست خوردیم. همین شغلی که دارم یجورایی بهم یادآوری می کنه که توی زندگیم کم کاری کردم وگرنه الان جایکاه بهتری داشتم، کم وقت گذاشتم برای حرفه ای که دوست داشتم.

خلاصه این سینه پر از درد و فغانه پسر. نبین که آروم و سر به زیر میریم و میایم اگر قدرتش داشتم دنیا رو به آتیش میکشیدم. حالا بگم برات که مثلا هدفای امروزم چی هستش، یکی اینکه زبان بخونم دوم اینکه یکم از مقالمو کار کنم سوم این که یکمی روی کارای سر کارم کار کنم وقتی به این کارا فکر می کنم یه چیز توی ذهنم میاد اونم اینه که تو نمی تونی . از پسش بر نمیای، پس تلاش نکن فایده نداره. یه چیز دیگه ام توی ذهنم میاد، اینکه باید پرفکت باشم و مثلا امشب دوتا قالب طراحی کنم یا 3 تا فصل زبان بخونم یا 20 صفحه مقاله مطالعه کنم.

خب پس ببین که زندگی برای من چجوریه، یکم پیچیده اس، بعضیا سبک بال زندگی می کنن، آرومن و مثبت و آزاد اما ما همیشه یه باری مثلا اندازه یه کیسه سیمان 10 کیلویی روی دوشمونه، فرق نمی کنه بخوایم زن بگیریم یا بخوایم سر کار بریم یا بخوایم حتی توی خونه علاف باشیم، این کیسه سنگین روی دوشمون. می خوام بذارمش کنار یعنی خیلی دوست دارم از این تفکرات رها بشم. از این که مثلا فردا مهندس بهم چی می گه، میگه آقای فلانی چرا کارات عقبه یا چرا انقدر کم کاری می کنی یا این که به دردمون نمی خوری یا اینکه بهم چوزخند بزنه بگن چیزی بلند نیستی وای که چقدر این کله خرابه آدمو دیوانه می کنه. مهم نیست مهندس بهم چی می گه مهم اینه که من خودم به حساب خودم میرسم قبل اینکه کسی بخواد بهم چیزی بگه.

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 171 تاريخ : جمعه 16 آبان 1399 ساعت: 9:16