چرا پا پس میکشم، چرا کم میارم

ساخت وبلاگ

مساله اول: وقتی به اتفاقات پیش رو نگاه می کنم، پیش بینی هایی از آینده توی ذهنم شکل میگیره و افکاری حول اون مساله از ذهنم میگذره. مثلا همین الان که ساعت تقریبا 3 هستش و هنوز نخوابیدم، چیزی که توی دهنمه اینه: نمی تونی بخوابی، خوابت نمیبره و در نهایت وقتت هدر میره و دوباره برنامه ات به هم میریزه. شاید این اتفاق بیفنه شاید تا صبح خوابم نبره و تا لنگ ظهر بخوابم. شایدم اینطور نشه، معلوم نیستش شاید نیم ساعت دیگه خوابم ببره و ساعتا 10 11 بیدار شم.

چی میشه که انقدر از آینده و مسائل پیش رو و اینکه قراره به خوبی پیش نرن مطمئن هستم، شایدم خوب پیش بره، شایدم منظم بشه و من موفق بشم. 

خیلی حس جالبیه: فکر کردن و صحبت کردن در مورد باورها و تردید پیدا کردن بهشون یه حس مقاوت و انکار قوی درونم راه میندزاه.

الان هم مساله به همین شکل در حال رخ دادن هستش و حال و هوای درونیم همینو داره میگه. همین روند باعث ناامیدی و سرخوردگی میشه به شکلی که چندان انرژی ندارم نسبت به انجام یه سری کارها و برنامه ریزی ها چون عمده احتمالاتی که توی ذهنم هست خبر از موفق نشدن و متوقف شدن میشده. این حس دامنه دار میشه یجورایی، اول باعث میشه منفعلانه رفتار کنم، بعد باعث میشه به طبع اون اعتمادم نسبت به خودم از دست بدم و در نتیجه احساس سرزنش و خودتخریبی در کنار اون رشد پیدا کنه.

مساله دوم: مساله دوم معیارهای سخت گیرانه و مقابسه گونه هستش، ملاک های غیر منطقی و آزاردهنده که نتیجتا باعث کاهش امید و انرژی میشه. مثلا تعداد ساعات مورد مطالعه که باید به شکلی مشخص باشه، در صورتی که مهمتر از ساعت برنامه ریزی حساب شده و پیوستگی و رشد هستش. بعدی مقایسه و رفابت با دیگران هستش، مثلا چون دوستم نمره 9 و 8 داشته توی کارنامه اش من هم لزوما باید چنین نتیجه ای بگیزم در غیر اینصورت قابل قبول و ارزشمند نیستش. این برام اهمیت بسیاری داره که دیگران تجسینم کنن و تحت تاثیر قرار بگیزن و نکته بعدی اینکه راه موفقیت به یه شکل هستش برای همه و یا با همین روند میری یا هیچ.

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 22:16