خودمم به خودم اطمینان ندارم

ساخت وبلاگ

امشب ساعتای 10 شب اینا خیلی خوابم میومد، یه چرتی زدم دیدم ساعت 12 شده. می خواستم برم بیرون ماشینو بزنین بزنم اما می ترسیدم بگم که می خوام برم بیرون، نه اینکه واقعا بترسم، حوصله گیر دادن های پدر و مادرم ندارم، خصوصا که مشکوک شدن به اینکه سیگار میکشم و حساس شدن روی بیرون رفتنام. با اینکه الان 28 سال سنمه اما هنوزم نگران فکر و قضاوت پدر و مادرم هستم و حس می کنم که تحمل نظرات و قضاوت هاشون ندارم. در نهایت تصمیم گرفتم که نرم. نگاه ها و سوال های مشکوکانه مادرم و غر زدن های پدرم نمی خواستم ببینم برای همین بیخیال شدم. اما الان به خودم گیر میدم که خب میرفتی مگه خودت به خودت شک داری. اگر می خوای بری سیگار بکشی و فکر می کنی اشکالی نداره برو، اگر هم فکر می کنی کار درستی نیست برو اما سیگار نکش، هر کار می کنی برای خودته و مسئولیتش هم پای خودته.

برام جالبه که هنوز حرفای اطرافیان و نظراتشون همچنان برام مهمه، یعنی اگر شاید هیچکس کنارم نبود همین روزی یک ساعت هم کار نمی کردم چون دیگه چه اهمیتی داشت کسی نبود که بخوام خودم بهش ثابت کنم یا بخوام تحسینش نسبت به خودم ببینم. خب پس یجای کار میلنگه، من باید برای خودم حرکت کنم، اما چیزی که هست خیلی خودم فراموش کردم یعنی انگار اصلا وجود ندارم. از چند رو قبل یه مقداری قرصهام کمتر کردم حس می کنم خیلی هشیارتر شدم و واضحتر میبینم چه اتفاقاتی داره میفته اما هنوز هم خیلی کار داره. 

هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1398 ساعت: 9:42